روزنگار یاسمی
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : یک شنبه 18 آبان 1393
نویسنده : صدیقه یاسمی

این دفه قبل از اینکه زنگ گوشیم منو بیدار کنه، خودم بیدار شدم. اون روز برخلاف روزای قبل دیگه دوست نداشتم دوباره بخوابم، خیلی خوشحال بودم چون قراربود بعد ازظهرش برم خونمون. از جام بلند شدم و تختمو مرتب کردم. سرو صورتمو شستم وبساط صبحانه رو فراهم کردم.دوستم رو نیز بیدار کردم اون بلیط ساعت 10صبح داشت. بعد از خوردن صبحانه دوستم آماده رفتن گشت و از همدیگه خداحافظی کردیم و من موندم و اتاق به هم ریخته، روز قبلش رفته بودیم خرید و دیر وقت برگشته بودیم و حوصله تمیز کردن اتاق رو نداشتیم، منم چون می دونستم بعد از این تعطیلات چندروزه اولین کسی که به اتاق برمیگرده خودم هستم، تصمیم گرفتم اتاق رو تمیز کنم که بعد از برگشتن حالگیری نباشه. وسایلمو جمع و جور واتاقو نیز مرتب کردم. واسه رفتن به خونه بایستی می رفتم ترمینال تهران، چون کرج اتوبوس ایلام رو نداشت. واسه همین همیشه یک روز قبل از رفتن به خونه، می رفتم خونه داداشم که تهران بودن و منو تا ترمینال می رسوند. ولی این دفه قرار بود منو همشهریم مستقیم از دانشگاه، به ترمینال بریم و یه جورایی می خواستم خودم مستقل بشم. همشهریم کلاس بود و قرارمون ساعت 11و نیم، کنارایستگاه  اتوبوس دانشگاه بود. از بوفه خوابگاه چیبس و پفک و لواشک و....خریدم چون مسیرمون طولانی بود و باید خودمون رو با خوردن این چیزا سرگرم می کردیم. به ایستگاه اتوبوس رسیدم و به دوستم ملحق شدم. ولی اتوبوس رفته بود و منتظر اتوبوس یه ربع به 12 شدیم.ایستگاه شلوغ بود چون اکثر دانشجوها واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا می رفتن خونه. منو دوستم مشغول حرف زدن بودیم که اتوبوس اومد، سوار شدیم و دم در دانشگاه پیدا شدیم. اتوبوس های آزادی اونطرف اتوبان بودن که منو دوستم با ذکر صلوات تونستیم خودمونو سالم به اونجا برسونیم. نیم ساعتی موندیم تا اتوبوس پرشد. صندلی بغل دست ما زن و شوهر مسنی نشسته بودند، که خیلی هم مرتب بودن و دستاشون تو دست همدیگه بود و بوی عطرکلنشون هوای داخل اتوبوس رو تغییر داده بود.ولی انگار پیره مرده حال خوشی رو نداشت. منم به محض حرکت اتوبوس چشمام رو بستم و به صندلی تکیه دادم. ده دقیقه ای از حرکت نگذشته بود که صدای افتادن چیزی باعث شد چشامو باز کنم و به اطرافم نگاه کنم. صورتم رو که برگردوندم پیره مرده تو راهرو اتوبوس افتاده بود، بدون اینکه متوجه بشم جیغی کشیدم و همه مسافرها دورش جمع شدن دو تا از پسرا که پشت سر ما بودن زودتر از همه به پیرمرده رسیدن، پیره زنه هم سرجاش نشسته بود و می گفت که کتش رو در بیارید اونا هم بزورکت و کفش و جوراباشو در آوردن منم صورتشو گرفته بودم که به دسته صندلی برخورد نکنه. اتوبوس همچنان به حرکت خودش ادامه می داد انگار نه انگار که یکی از حال رفته. خیلی بی حال شده بود و حتی یه کلمه هم حرف نمیزد.یکی از پسرا با آبی که یکی از مسافرها بهش داده بود صورتشو شست. بزور سرجاش نشوندنش. جوراباشو گذاشتم تو کفشاش و گذاشتم زیر صندلیش. پیره زنه سرشو گذاشت رو دستاش و یه بسته بادام از کیفش درآورد و یکی یکی دهنش میزاشت و با دستمال صورتشو پاک می کرد. به آنها خیره شده بودم و اشک از چشام جاری شده بود که یه دفه دوستم گفت پیاده شو به ترمینال رسیدیم.




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: روز پنجم , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
یاسمی در تاریخ : 1393/8/18/7 - - گفته است :
چیبسا رو فعلا نخورده بودم اونا رو گذاشته بودم واسه تو اتوبوس تهران -ایلام.
این اتفاق تو اتوبوس کرج-تهران اتفاق افتاد.
اخرشم نفهمیدیم چش شده بود؟ولی خیلی حالش خراب بود.
خواهش میکنم آقای حمزه پور.فرصت کردین بخونید

<-CommentGAvator->
بهمن ابادی در تاریخ : 1393/8/18/7 - - گفته است :
چیپس وپفک تو خوردی اون بیچاره مریض شده

<-CommentGAvator->
مری تضو در تاریخ : 1393/8/18/7 - - گفته است :
خانم یاسمی فعلا خسته ام و نمی تونم مطلبتونو بخونم فل حال در همین حد که خط اول رو خوندم , زحمت کشیدید و بابت دلگرمی گفتم یه چیزی بنویسم.


<-CommentGAvator->
جوینده در تاریخ : 1393/8/18/7 - - گفته است :
وای پیرمرد طفلی چی شده یود ینی ؟؟!!!!


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی